دهانت را به آتش کشیدند

و قلبت را

در سینه ی مردی گذاشتند

که بارها به سویت آتش گشوده بود

وطنت را تکه تکه کرند

تنت را تکه تکه کردند

و درختانی را به مزارعتان آوردند

که زیتونهایی سرخ بار می آورند

دیوارهایی سرخ

چشم هایت را باز کن و دیوارهایی را ببین

که آفتاب را دزدیده اند از تو

دهان سوخته ات را باز کن

و نفس بکش

تا ریه هایت

که در سینه ی سرباز دشمن اسیر شده اند

جان تازه ای بگیرند

بیهوده دنبال دست هایت نگرد

وقتی

به موازات اسلحه ات

آرام گرفته ای

وقتی

تمام ترست از این است

که فردا

انگشتت

 ماشه ی اسلحه ای را بچکاند

که رو در روی فرزندت

ایستاده است