انتظار ماهی
بعد از مدتها
آنقدر خیابان را انتظار میکشم
تا کلاغها خبر بیاورند
غروب که شد
برای همیشه
انتظار را میگذارم توی جیبم
وخدا را خشمگین نگاه می کنم
که دستهایت را از من گرفت
+ نوشته شده در ساعت 11:50 توسط سمیرا پیرزاده
|
سمیرا پیرزاده